پست ثابت




حضرت علی (ع):
«النّاس نیام فإذا ماتو انتبهوا»

همانا انسانها خواب هستند ... پس زمانیکه میمیرند بیدار میشوند ....

79- بنام پدر روشنایی !

سلام

جای شما خالی مسافرت خوش میگذره!

اومدم یه سر به اینجا بزنم ببینم دعوایی چیزی نشده باشه!

دیدم یکی از پست ها نیست! ظاهرا از روی عجله و حواس پرتی "ثبت موقت" زده بودم!

--------------------

مطالعه تاریخ ادیان همیشه برای من جذاب بوده و دوست داشتم که از افکار و باورهای گذشتگان بیشتر بدونم.


فعلا که به مانی گیر دادم، ولی در پیدا کردن کتاب هاش مشکل دارم. کسی کتاب های اون رو در قالب فایل های کامپیوتری نداره؟

کتاب هایی مثل

گنجِ زندگان

انجیل زنده

ارژنگ

رازان

شاپورگان

----

بخشی از شعری مانوی رو در ادامه قرار میدم

خسته مشو ای خرد
تن در مده ای عشق
بیا گرد آییم
و او را دریابیم
که پنهان از نظرهاست...
خسته مشو ای خرد
تن در مده ای عشق
مرگ چشنده زندگی ست
زندگی چشنده مرگ
آوردگاه وحشت گسترده است
خسته مشو ای خرد
تن در مده ای عشق
چه بشکوه این عشق
چه بشکوه این خرد
عشق واره شد
خرد در جستجویش


حالا دوستان فورا جبهه نگیرند. از نظر من مانویان گمراه بودند. همانگونه که "جین ها" و پیروان آیین "شینتو" گمراهند. ولی آگاهی از افکار مردمان دیگه برای من جذابه!


78- سن ازدواج

سلام دوستان


به نظرتون سن مناسب ازدواج چندسالگی هست و چرا؟

77- سربازی 3

سلام

به دلیل مسافرتی کاری از عصر امروز تا دوشنبه امکان سر زدن به وبلاگ رو ندارم. بنابراین پست های امشب و فردا شب رو الان میگذارم!

 گذشت زمان امکان اشتباه من در جزئیات رو بوجود آورده ، که از دوستانی که دستی بر آتش دارند خواهش می کنم اگر به مورد اشتباهی برخورد کردند اشاره بفرمایند

---------------

صبح اولین روزی که به طور رسمی سرباز شدیم، حدود 5 صبح بیدارباش زدن و ما هم به زور از خواب بیدارشدیم و لباسامون رو پوشیدیم و تختمون رو مرتب کردیم و رفتیم به طرف سرویس بهداشتی

ترافیک بسیار شدیدی حکمفرما بود. فکر می کنم 200 نفری تو صف بودن. یه نگاهی به اطراف انداختم و دیدم که محیط تاریک هست. اون روز صبح کارمون با یک بطری دلستر! راه افتاد! ولی برای روزهای دیگه مکانیسم بیدار شدن زودتر از موعد رو پیاده می کردم.

مسئولان گفتند باید بریم ورزش صبحگاهی. اون هم تو اون سرمای سوزناک زمستون. تلاش ما برای پیچاندن موفقیت آمیز نبود و مجبور به ترک آسایشگاه بودیم. اما تو میدون صبحگاه که محل ورزش ما بود تاریکی حکم فرما بود و ما هم به قدم زدن قناعت می کردیم. بعد از ورزش! گفتند لیوان هاتون رو بیارید برای صبحونه. صبحانه هم شامل یک لیوان چای جوشیده (گروهان ما بیشتر شمالی و آذری بودن که همه هم شدیدا چایی خور و صف چای هم همیشه طولانی بود. ما معمولا می رفتیم به گروهان روبرویی که ظاهرا خیلی اهل چایی نبودن)+ یک عدد نان و کمی پنیر+کره بود. سریع خوردیم و بعد ما رو به صف کردن. از شانسمون ما صف دوم بودیم. سیستم صف نظامی اینطوری هست که نفرات 1 تا 9 دوش به دوش کنار هم می ایستند و نفرات بعدی پشت اون ها. یعنی شماره 10 پشت شماره 1 می ایسته و شماره 11 پشت شماره 2 و الی آخر (120 نفر بودیم). ما هم که به خاطر قدمون صف دوم بودیم و همیشه تو چشم مسئولان. لی لی پوتیا اون آخرها حال می کردن واسه خودشون.

بعد رفتیم به صف گردان. یک سرهنگی که اسمش هم هنوز یادمه مسئول گردان ما بود. ایشون لهجه خاصی داشت که از بعد همون صبحگاه شده بود ابزار خنده دوستان. البته یک لقبی هم داشت که چون زشته و خانوم ها از اینجا رد میشن، نمیشه گفت. ایشون هم چندبار بشین پاشو داد و سخنرانی مبسوطی کرد تا پایان مراسم صبحگاه گردان.

یه یک ربعی بهمون استراحت دادن و جناب گروهانمون تصمیم گرفت آموزش های خودش رو شروع کنه. در مورد این جناب گروهان ما، باید بگم که دل صاف و مهربونی داشت ولی ظاهرا باید کمی سخت می گرفت و ایشون  هر چند روزهای اول سختگیر بود ولی کم کم باهاش رفیق شدیم و بچه خوبی شد!

جلوی آسایشگاه به خط شدیم و ایشون حدود 20 باری بشین پاشو دادن و بعد دستور دویدن دور آسایشگاه و ساختمون های مجاور رو دادن. با توجه به تجربه روز قبل من تصمیم گرفتم بپیچونم! یعنی وقتی پشت ساختمون رسیدیم دست علی رو گرفتم و نگهش داشتم. بچه ها رفتن و جناب گروهبان باز هم این ها رو فرستاد برای دویدن دور ساختمون. من و علی همون جا موندیم تا بچه ها سه بار دور ساختمون چرخیدند. کم کم بقیه هم تصمیم گرفتن که همین کار رو بکنن. تو دور آخر من دیدم حدود 40 نفری وایسادن و در واقع مثل ما قایم شدن. به علی گفتم بریم که گندش در میاد و همین هم شد!

گروهبان بر خلاف انتظار دستور داد وایسیم و صف ببندیم. سریع به منشی گروهان گفت که آمار بگیر. حدود 50 نفر کم بودن! 

اینطور که بعدا کاشف به عمل اومد گروهبان می بینه یکی از بچه ها که اهل سراب بود و قد بسیار بلندی داشت (آقا رضا) پیداش نیست. دژبان ما که خیلی هیکلی بود هم نیست. اینجا بود که شک میکنه و دستور آمارگیری میده که 50 نفر از 120 نفر مفقود بودند. سریع یکی از بچه ها رو می فرسته پشت ساختمون ها که افراد فراری رو برگردونن. ولی باز هم حدود 15 نفر کم بودن. معلوم میشه این عزیزان رفتن توی دستشویی که کنار ساختمون بود قایم شدند. خوب بعدش چه اتفاقی افتاد؟ گروهبان محترم به همه این 50 نفر 15 دقیقه وقت داد که برن دژبانی دستشون رو مهر بزنن و برگردن! مسافت جوری بود که تقریبا امکان این کار تو 15 دقیقه نبود. بنابراین وقتی بیچاره ها برگشتن دستور داد که دوباره برن دژبانی و دستشون رو با رنگ قرمز مهر کنن و بیان! 

ما هم به دلیل این که به وظایفون عمل کردیم و از زیر کار در نرفتیم تشویق شدیم و آزادباش دریافت کردیم!

تو این فاصله من تصمیم گرفتم برم دستشویی. همین که درب یکی از اونها رو باز کردم با صحنه خارق العاده ای روبرو شدم. تصور کنین یک جسم سیاه رنگ بسیار بسیار قطور و با طول حدود 30 سانتی متر وسط سنگ دستشویی جاخوش کرده بود. گذشته از این که از دوستان تحصیل کرده رها کردن همچین چیزی بعید بود، سوالی که برای من وجود داشت و هنوز هم داره اینه که چنان چیزی رو چطوری دفع کرده! هر جور حساب می کنم با عقل جور در نمیاد. به هر حال یه دستشویی نسبتا تمیز پیدا کردم و ...

اون دوستان بالاخره برگشتن و ما هم کمی تمرین رژه رفتن و سرباز بودن رو زیر نظر جناب گروهبان انجام دادیم. گذشت تا این که شب شد. اگر اشتباه نکنم اون روزها سریال کره ای جواهری در قصر یا به قول دوستان یانگوم ساعت ده و نیم شب از شبکه 2 پخش می شد. اما ساعت خاموشی برای ما 10 شب بود و در این ساعت برق ها و تلویزیون آسایشگاه باید خاموش می شد. تلویزیون هم تو ارتفاع قرار داشت و اگر روشن می بود از پنجره دیده می شد و اونوقت افسر نگهبان می اومد و حالمون رو می گرفت. برای حل این مشکل بچه ها پنجره ها رو با پتو پوشوندن. به نگهبان ها هم که از خودمون بودن سپردن که مراقب باشن و اگر خبری شد ندا بدن. بعدش تلویزیون شروع شد و شروع کردیم به دیدن یانگوم. وسطای فیلم بود و ساعت حول و حوش 11 که یه دفعه یکی از نگهبان ها پرید تو آسایشگاه و گفت افسسسسسسسسسسسررررررررررررررر

سریع تلویزیون خاموش شد و در چشم به هم زدنی محیط به گونه ای شد که انگار همه یک ساعتی هست که خوابیدن. اما بچه های آسایشگاه لی لی پوتیا که روبروی ما بودن از این مسئله مطلع نشدن. ما فقط صدا رو میشنیدیم و چون پنجره ها رو هم پوشونده بودیم تقریبا نمیدونستیم چه خبره. ولی صبح معلوم شد که افسر بعد این که وسط فیلم سر میرسه همه رو از آسایشگاه بیرون میکنه. بیچاره ها که تو آسایشگاه و حضور شوفاژ خیلی هاشون با لباس زیر بودند رو تو هوای سرد زمستون کرمانشاه پرت کردند تو حیاط.

ادامه دارد...

76- بچه

دوستان گرامی

علاقه دارید چند تا بچه داشته باشید؟

75- سربازی 2

سلام دوستان


اول باید بابت این که فرصت کافی برای پاسخ دادن به کامنت های عزیزان ندارم عذرخواهی کنم. البته همه رو خوندم و بعضی نیازمند پاسخ من هستند که سعی می کنم به زودی انجام بشه

-------------

بعد از حدود نیم ساعت که اونجا الاف بودیم، به هر کدوم یک عدد مربای یک نفره (از همینا) و یک نون خشک دادن که نوش جان کنیم و ما هم این کار رو کردیم و برای این که از گلومون پایین بره از شیر آب نزدیک میدون هم کمی آب خوردیم که بعدا فهمیدیم اون آب فقط برای آبیاری چمن و درختان بوده و نباید میخوردیمش. بگذریم!

بعد غذا، ما رو به پنج گردان تقسیم کردن و هر گردان هم 5 گروهان 120 نفره داشت. ما تو گروهان سوم از گردان سوم افتادیم. 

بعد مسئولان گروهان رو به ما معرفی کردن. یک درجه دار و یک ستوان دو، مسئول ما بودن. اول جناب ستوان کمی صحبت کرد و یک کمی هم شاخ و شونه کشید که بچه های خوبی باشیم. بعد جناب درجه دار محترم تشریف آورد و همون اول بسم الله گفت از الان یک دقیقه فرصت دارید که از سمت راست ساختمون آسایشگاه برید و اون رو دور بزنید. تعدادی از دوستان گرامی فورا گازش رو گرفتن و به سمت پشت ساختمون به راه افتادن. ما هم ناچارا ساک و وسایل رو همونجا ول کردیم و به دنبالشون. پشت ساختمون در حرکتی انقلابی به حدود 70-80 نفر از بچه ها گفتیم که همگی آروم بدوئیم و به هیچ وجه گازشو نگیریم بریم. اکثریت تبعیت کردن ولی اون دوستان پیشرو نشنیدند و رفتند. بعد که همگی رسیدیم جلوی ساختمون، دوباره گروهبان محترم که فورا از طرف بچه ها به لقب "گروهبان گارسیا" مفتخر شده بود گفت یک بار دیگه... تقریبا 20 دور ما دور اون ساختمون دوئیدیم. ولی چون همه با هم هماهنگ شده بودن و برخلاف دور اول آروم می رفتیم کسی اذیت نشد.

بعدش به ما گفتتند همه تو چهار ردیف به صورت افقی قرار بگیریم تا بر اساس قدمون مرتبمون کنن. من شماره 17 شدم و علی هم شماره 15. بعد هم به دو گروه 60 نفری تقسیم شدیم و ما رفتیم به آسایشگاه خودمون و 60 نفر کوتاه تر (لی لی پوتیا) هم رفتن آسایشگاه خودشون. انتظار ندارین لقبی که لی لی پوتیا به ما داده بودن رو اینحا بگم که!

طرفهای غروب دوباره ما رو به صف کردن و رفتیم تا وسایل و لباس هامون رو تحویل بگیریم. ظاهرا گروهبان محترم از ما انتظار احترام داشته و چون بچه ها خیلی رعایت احترام رو نمی کردن؛ باز همه ما رو به خط کرد و گفت: به لیسانستون مینازید؟ الان تو هر خونه ای سه تا لیسانسیه خوابیده...

این حرف ایشون شد سوژه اول ما! به دلیل حضور بانوان محترم نمیتونم وارد جزئیات بشم.

شب هم رفتیم و ظرف غذامون رو گرفتیم و تشریف بردیم سلف. انصافا غذاهاشون بد نبود. فقط یکی از بچه های گروهان ما که خیلی تپل بود و به صورت داوطلبانه به سلف اعزام شده بود، تقریبا هر شب دم سلف می ایستاد و می گفت که مثلا تو خورشت موش مرده بوده یا برنج ریخته کف آشپزخونه و با جارو جمعش کردن و از این حرفا. قیافش نمی خورد اهل چاخان باشه ولی خوب ما هم گشنه تر از این حرف ها بودیم که نخوایم غذا بخوریم!

در مورد سرویس بهداشتی و حموم هم یه نکته بگم. سه تا گروهان از 5 تا گروهان گردان ما به صورت روبروی هم بودن و این ها یک واحد دستشویی 12 واحده!!! داشتن. یعتی 120*3=360 . بله! 360 نفر آدم باید از 12 دستشویی استفاده می کردن. صبح روز اول من دچار ترافیک سنگین این همه آدم برای استفاده از واحدها شدم. ولی روزهای دیگه تقریبا یک ربع زودتر از بیدارباش از خواب بیدار می شدم و در حالی که دستشویی خلوت بود (در واقع هیچ کس نبود. چون زمستون و هوا سرد بود کسی حال بیدار شدن قبل موقع رو نداشت) به کارهام می رسیدم! در مورد حموم هم ما فقط از ساعت 3 صبح تا 5 صبح وقت حموم داشتیم و تعداد زیادی باید از حموم های محدودی استفاده می کردن. محدودیت وقت هم بود و در صورتی که دیر می شد با چوب از زیر در پذیرایی می شدیم.

تا یادم نرفته این رو هم بگم که یک بار که من و دو نفر دیگه حموم بودیم (حموم ها سه واحد کنار هم بود) جناب سرباز نگهبان بوی سیگار رو احساس می کنه. خیلی شدید در می زنه که کار کی بوده! و چون پاسخی نمیشنوه به زور وارد حموم میشه! حالا ما هم لخت مادر زاد!

البته بعدا فهمیدم یکی از اون عزیزان که ترک تبریز هم بود، واقعا سیگار کشیده بود. به هر حال سربازه ما رو زیارت کرد! در عین حال این اتفاق برای بچه های دیگه گروهان ما هم افتاد. جالب ماجرا اینجا بود که به اون ریزه میزه ها کاری نداشتن، ولی برای ماها نگهبان علاقه مند بود که بیاد تو!

بقیه باشه برای بعد....

74- سربازی 1

این داستان صرفا برای حفظ خاطرات هست. ممکنه برای شما جالب و جذاب نباشه. ولی دیدم در حال فراموشی هست. گفتم حداقل جایی ثبت کرده باشم.

--------------------------

چند سال پیش! روزی از روزهای سرد زمستان

اون روز صبح زود باید خودمون رو به پادگان معرفی می کردیم. من و علی هم دانشگاهی دوره لیسانس و بعدا هم خدمتی بودیم. صبح سر ساعت مقرر پادگان بودیم، ولی بیشتر بچه ها نیومده بودند و خود مسئولان هم چندان پیگیر نظم و انضباط نبودن.

بعد چند ساعت معطلی، ما رو سوار 6 تا اتوبوس کردند و به سمت کرمانشاه راه افتادیم. اتوبوس ها هم داغون بودند. از این اتوبوس های بنز قدیمی

فکر کنم حوالی رباط کریم بود که اتوبوس خراب شد. هوا هم شدیدا بارونی بود. زمستون هم زود تاریک میشه. حسابش رو بکنید اتوبوس با سرعت 10 یا 15 کیلومتر آروم آروم داشت حرکت می کرد. رسیدیم به تعمیرگاه. و بقیه ماشین ها رفتن. همه از ماشین پیاده شدیم و کنار جاده نشستیم. سه یا چهار ساعت اونجا بودیم که گفتن ماشین درست شده و حرکت کردیم. بماند که برای شام هم یه رستوران درب و داغون تو راه توقف کردیم و بهمون گفتن شام هم پای خودتونه. جالبش اینجا بود که هیچ مسئولی همراه ما نبود!

اطراف ساوه باز ماشین خراب شد. وسط بیابون بود یه جورایی. راننده ما رو پیاده کرد و خودش یه سواری گرفت تا بره تعمیرکار پیدا کنه. اون هم نصف شب. از شانس خیلی خوب ما دوباره بارون شروع کرد به باریدن.

ما کاملا بی پناه بودیم و خیس شده بودیم و سرمای زمستون هم بود. یکی از بچه ها تو یکی دو کیلومتری یه چیزی شبیه پل دید. من که چیزی نمیدیدم ولی به امید خدا راه افتادیم و اون مسیر رو خیلی سریع می دوئیدیم.

واقعا یک پل بود! رفتیم زیرش. ولی خیس بودیم و سرما هم بدجور اذیت می کرد. بچه ها یکی دو تا جعبه چوبی میوه زیر پل پیدا کردن و با کمک دوستان دودی که فندک همیشه همراهشونه و با کمک چند برگ کاغذ، آتیش روشن کردیم، ولی اون چوب ها خیلی زود میسوختند و معلوم نبود اون راننده کی برمی گشت. ناچارا بچه ها رفتن به باغی که اون نزدیکی بود. تعدادی از درخت های جوون اون باغ رو شکستن و آوردن. هر چند خیس بودند ولی اون ها رو کنار آتیش گذاشتند تا کمی خشک بشن و بعد با همون ها آتیش رو بزرگتر کردند. یه لحظه دلم برای صاحب اون باغ سوخت که درختانش که احتمالا کلی براشون زحمت کشیده بود اونطوری اسیر آتش شدند. امیدوارم ما رو هم بخشیده باشه!!!!

نزدیک های صبح بود که راننده با اون ابوطیاره اومد دنبالمون. آتیش رو دیده بود و فهمیده بود ما هستیم. فردای اون روز قبل از ظهر ما کرمانشاه بودیم و بیرون پادگان

گفتند اگر وسیله برنده ای دارید یا سیگار و این جور چیزا بیرون بگذارید. بعد همه ما رو بعد بازرسی به پادگان راه دادن و همگی رو یه گوشه فرستادن. جایی که بعدا فهمیدیم اسمش میدان صبحگاه هست. تمام این مدت خبری از چیزی که بخوریم هم نبود و با اتفاقات روز و شب قبلش کلی هم خسته بودیم....

ادامه دارذ...


73- دانشگاه آزاد

الان که داشتم این متن رو مینوشتم (پست بعدی)، دو تا از دوستان جلوی من نشسته بودند و از مخلوط کردن 7-8 مقاله مختلف و کمی Data making مقاله ISI نوشتن. از من پرسیدن آخرین ورژن SPSS چنده که تو مقالشون بنویسن!!!

متاسفانه این دانشگاه آزاد هم گندش رو درآورده. به ازای هر مقاله ISI که بچه ها اسم دانشگاه رو بزنن  حدود یک ملیون تومن پرداخت میکنه. دوستان گرامی هم یک شب میشینن و یه مقاله ای جمع و جور می کنن و به مجلات بنگلادشی و هندی می فرستن. مجلاتی که هر چند جزو ISI هستند ولی ایمپکت فاکتور ندارن و بعد مدتی تو لیست سیاه وزارت علوم میرن. ولی تا اون زمان دوستان استفاده خودشون رو می برن.

این مقالات بعد حدود 2 هفته از طرف این مجلات چاپ میشه و دوستان هم به پولشون میرسن...

چون به اسم دانشگاه آزاد هم زده میشه دوستان نگرانی برای آینده ندارن. همون متن و عنوان و چکیده رو کمی تغییر میدن و برای ژورنال درب و داغون دیگه ای می فرستن و این داستان ادامه داره...

الان این عزیزان حتی جمله ها رو کاملا کپی کردند و با تغییر فعل ها و بعضی کلمات دارن کار خودشون رو پیش می برن.

یه سر به SCOPUS بزنین. ببینید اوضاع مقالات دانشگاه آزاد چطوریاست...

--------------

دوستان فورا موضع نگیرند و من رو به ضد دانشگاه آزاد بودن یا خود خفن پنداری متهم نکنن. متاسفانه این واقعیتی هست که وجود داره و از اون سوء استفاده میشه. برای دانشگاه آزاد تعداد مقالات مهم هست و کاری به کیفیت اون ندارند.

البته این نوشتار قصد بی اهمیت جلوه دادن تلاش و کوشش دانشجویان این دانشگاه رو نداره. هم در دانشگاه آزاد و هم دانشگاه های سراسری دانشجویان شریف و در عین حال خبیث! وجود دارند. هدف از انتقاد هم صرفا اصلاح امور هست. توجه داشته باشید آبی که یک جا ساکن باشه می گنده...

دانشگاه خود ما اگر مقاله از طرف استاد راهنما تایید نشه و همینطور مسئول مکاتبات استاد راهنما نباشه، اصلا مقاله رو قبول نمیکنه. تازه تشویقیش چقدره؟ 50000 تومن.

72- تلطیف فضا

در ادامه مطلب تصاویری رو برای عوض شدن جو این وبلاگ قرار دادم


---------------------------

نکوهش مکن چرخ نیلوفری‌را
برون کن ز سر باد و خیره‌سری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
چو تو خودکنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک‌اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی
به افعال ماننده شو مر پری را
درخت ترنج از بر و برگ رنگین
حکایت کند کله قیصری را
سپیدار مانده‌ست بی‌هیچ چیزی
ازیرا که بگزیده او کم‌بری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به‌زیر آوری چرخ نیلوفری را
نگر نشمری ای برادر گزافه
به دانش دبیری و نه شاعری را
تورا خط قید علوم است و خاطر
چو زنجیر مر مرکب لشکری را
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگزیده خنیاگری را
تو برپایی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را
به علم به گوهر کنی مدحت آن‌را
که مایه‌ست مر جهل و بدگوهری را
پسند است با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُر لفظ دری را

ناصر خسرو

ادامه نوشته

71- مهریه

سلام دوستان

آقایون و خانوم های محترم

چه مهریه ای رو برای خودتون در نظر گرفتید؟ (متاهل ها که دقیقا میدونن! مجردها هم عرف فامیل رو بگن لطفا)

اگر معیاری هم که باعث بالا و پایین رفتن مهریه یک فرد میشه رو ذکر کنید ممنون میشم

70- حافظ

رباعیات حافظ را به طور اتفاقی می گشایم

سخن او این است:


سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر
وآغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانهٔ عمر
 


69- ما و گذشتگانمان

اگر اهل تاریخ باشید می دونید که دولت ساسانی حدود 400 سال بر بخش بزرگی از دنیای اون روزگار حکومت می کرد. گاهی تنها ابرقدرت جهان و گاهی به همراه روم، یکی از دو قدرت برتر دنیا بود. حتما شما اون حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم رو شنیدین که فرموده اند: الملک یبقی مع الکفر و لا ینبقی مع الظلم" ( حکومتی ممکن است با کفر باقی بماند ولی با ظلم دوامی نخواهند داشت)


امشب از روی بی خوابی تصمیم گرفتم خسرو و شیرین نظامی رو بخونم. جدا از بحث غنای ادبیات کهن ما (که دوستان رو به خوندن و پندگرفتن از اون توصیه می کنم) چیز جالبی رو دیدم که براتون میگذارم. لطفا بهانه نیارید که شعری طولانی هست. بخونید و پند بگیرید

اون زمان اجداد ما این رفتارها رو داشتن که برای صدها سال میتونستن حکومت کنن و برای مردمانشون صلح و آرامش و تمدن به ارمغان بیارن...

راستی این رو بگم که داستان در مورد خسروپرویز فرزند هرمز شاه ساسانی هست. ظاهرا هرمز شاه، با کلی نذر و نیاز و قربانی کردن صاحب پسری میشه که اسمش رو خسرو پرویز میگذارند. این جناب خسرو پرویز هم در زمینه جنگاوری و شجاعت و هم علم و دانش آموزش می بینه و خودش هم بسیار با استعداد بوده. علاوه بر این ایشون بسیار زیبا هم بودن و اصطلاحا خوشتیپ و خوش هیکل. 

خسرو خان داستان ما یک روز تشریف می برن به صحرا...

ادامه نوشته

68- امام غریب

 دوستان مشهدی اگر براشون مقدوره سلام من رو هم به امام غریب برسونن

----------

میلاد امام رضا علیه السلام رو خدمت همگی شما عزیزان تبریک میگم

متاسفانه امشب سرعت اینترنتم دچار افت شدیدی شده که سابقه نداشته، عذر می خوام که با این سرعت نمی تونم به وبلاگ های شما سر بزنم یا کامنت ها رو پاسخ بدم


67- ضامن آهو

می‌کشد شوقم عنان باد این کشش در ازدیاد

تا شود تنگ عزیمت تنگ بر خنگ مراد

گر چو من افتاده‌ای زان جذبه آگاهم که او

هودج خاک گران جنبش نهد بر دوش باد

ای عماری کش به زور میل او بازم گذار

کاین عماری ساربان بر ناقه نتواند نهاد

با توجه یار شو ای بخت و در راهم فکن

کاین گره از کار من یک دست نتواند گشاد

نی تحرک ممکن است و نی سکون زا من که هست

ضعفم اندر ازدیاد و شوقم اندر اشتداد

چند چون بی‌تمشیت بی‌اعتماد است ای فلک

از تو امداد از من استمداد و از بخت اجتهاد

در چه وادی در سبیل رشحه بخش سلسبیل

دافع سوز جحیم و شافع روز معاد

شاه تخت ارتضا یعنی سمی مرتضی

سبط جعفر اشرف ذریه موسی‌الرضا

ادامه نوشته

66- شاه خراسان


دین را حرمیست در خراسان

دشوار ترا به محشر آسان

از معجزهای شرع احمد

از حجتهای دین یزدان

همواره رهش مسیر حاجت

پیوسته درش مشیر غفران


ادامه نوشته

65- مجازات

در خبرها خواندم که

"عرفان قلی نژاد که یک دختر ابتدایی را چندین بار مورد تجاوز قرار داده بود، بامداد امروز به دار آویخته شد.

این فرد در طول راه مدرسه برای یک دانش‌آموز دوره ابتدایی مزاحمت ایجاد می‌کرد چند بار وی را مورد تجاوز قرار داد و با فیلم گرفتن از صحنه تجاوز فرد را می‌ترساند که آبروی وی را می‌برد."

قربانیان این حادثه در وهله اول اون دختر دبستانی هست که احتمالا آینده اش از دست رفته و در مرحله بعد خوانواده او که فشار سنگینی رو تحمل می کنند، مخصوصا در شهرهای کوچک

قربانی بعدی هم این جوان و خانواده اش هستند. این شخص که امروز در 18 سالگی اعدام شده، مسلما جرم رو نه امروز که حداقل یکی دو سال قبل انجام داده. هوسی زودگذر که جانش رو از او گرفت.

گذشته از نقش خود این فرد در جرم صورت گرفته، به نظرم نظام آموزشی و جامعه هم مقصر هست

این که فرد در 12 سال تحصیل در مدرسه چیزی که به درد زندگی در جامعه بخوره رو یاد نمیگیره. فرد زندگی اجتماعی و هنجارهای لازم رو نمی آموزه. درسته که انتگرال و جدول مندلیف و قانون کار و بقای انرژی و ... مفید هستند، ولی برای بخش قابل توجهی از جامعه این ها بدرد زندگی روزمره نمی خوره.

متاسفانه در کتاب های ما جای روش های کنترل احساسات، روش زندگی با همسر و جامعه، مهارت های اجتماعی و احترام به حقوق و احترام به دیگران خالیه. هر سال کتاب ها رو تغییر میدن و مسلما برای این کار هم رقم های درشتی جابجا میشه، ولی چه فایده؟ در زمان ما تغییر کتاب ها اینطوری بود که مثلا از فیزیک سال اول دبیرستان مبحث نور رو برمیداشتن و به کتاب سال سوم می بردند و مبحث نیرو رو جایگزین می کردند. سال بعد همین مبحث رو می بردن به کتاب سال دوم و ...

به نظرم باید در کتاب های دوره راهنمایی و دبیرستان بازنگری جدی بشه. اگر فرد قصد ادامه تحصیل داشته باشه میتونه در دانشگاه به دنبال اوربیتال های شیمی و شعر سبک هندی باشه. بهتره چگونه زندگی کردن در اجتماع و کار گروهی رو به بچه ها یاد داد...


راستی به این شخص فحش ندین و بد و بیراه نگین (حداقل در اینجا). اشتباهی کرد که تاوانش رو هم پرداخت...

*************************

نعمت عمر رو راحت از دست ندیم که با هیچ بهایی قابل خرید نیست...


این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمی‌ست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیه‌گاه صد بهرام است
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

ادامه نوشته

64- حق التدریسی

یکی از دوستان که فارغ التحصیل کارشناسی ارشد هست از طریق واسطه ای در یک موسسه (به قول خودشون دانشگاه) غیر انتفاعی مشغول تدریس شده.

ایشون هم تا ما رو می بینه شروع می کنه به تعریف خاطراتش

گذشته از فعالیت های علمی!!! خارج از کلاس که با تعدادی از دانشجویان دخترش داره، اخیرا به مجالس شبانه دانشجوهای پسر هم راه پیدا کرده و قبولی در امتحانات برای اون ها دست یافتنی شده

نمی دونم هدف وزارت علوم از دادن مجوز گسترده برای تاسیس دانشگاه چیه و باز هم نمیدونم چرا این موسسات هر کسی رو به عنوان استاد می پذیرند و هیچ گزینشی انجام نمیدن (البته این رو فکر می کنم میدونم. پولی که به این افراد پرداخت میشه بسیار کمتر هست)

--------

به نظرتون این آقا در حال انجام چه عملی هست؟

البته باید بگم این تصاویر مربوط به ایران نیست.

63- حجاب

چند روز پیش با یکی از دوستان صحبت می کردم

ایشون از یکنواخت شدن خانم ها و مشابهت همه اون ها به هم ناراحت بود!

با خوندن متنی که در ادامه مطلب آوردم، ناخوداگاه یاد حرف های علی افتادم

به نظرم خوندنش ضرری نداره

----------------

از ایـــــــــــــــــنجــــــــــــــــــا می توانید پیام هایی که توسط فضاپیمای ویجر 1 به 55 زبان زمینی برای ساکنان احتمالی فضای ماوراء فرستاده شده است را دانلود کنید.

بخش زبان فارسی این پیام از دقیقه 3:09 تا 3:21 هست.

ادامه نوشته

62- جهل، حماقت یا توحش؟


حالا آدم می فهمه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند هیچ پیامبری مانند من اذیت نشد یعنی چی.
این جماعت زبون نفهم عقب افتاده دارن تو قرن ۲۱ با این همه پیشرفت زندگی می کنند و این قدر جاهلند.

حالا شما فکرش رو بکن ببین اون زمان که اصلا اسمش دوران جاهلیت بوده پیامبر  چقدر اذیت شده.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

----------------------

به گفته عکاس نشریه «تایم» که این تصاویر را ثبت کرده، این عکس‌ها در تاریخ 31 اوت در روستای «کفرقان» در حومه حلب گرفته شده است. تروریست‌ها در این تاریخ دستکم چهار نفر را به ادعای همکاری با ارتش سوریه، سر می‌برند. عکاس نشریه تایم تصاویر آماده‌سازی تا لحظه بریدن سر یکی از این چهار نفر را که جوانی کم سن و سال به نظر می‌رسد، منتشر کرده است.



از مخاطبان محترم زير 18 سال يا افرادي که ناراحتي روحي يا بيماري قلبي دارند، مؤکداً خواسته مي‌شود از دیدن ادامه مطلب خودداری کنند.

ادامه نوشته

61- إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا

در راستای پست شماره 59

----------

در تصویر چندین پیکسلی کوچکی که توسط دوربین دید باز فضاپیمای کاسینی با وضوح بالا گرفته شده، زمین ما شبیه به نقطه آبی کمرنگی در کنار ماه سفید دیده می‌شود.

زمین از نگاه فضاپیمای کاسینی، مدار زحل، فاصله 1.5 میلیارد کیلومتری

شرح عکس: زمین از دید فضاپیمای کاسینی در منظومه زحل، فاصله 1.5 میلیارد کیلومتری. برای مشاهده عکس در ابعاد بزرگ، اینجا را کلیک کنید.

لیندا سپیلکر، محقق پروژه کاسینی متعلق به آزمایشگاه پیشرانش جت ناسا در پاسادنا، کالیفرنیا می‌گوید: «تصویر ارسال‌شده توسط کاسینی نشان می‌دهد چقدر سیاره ما در برابر پهنه بیکران آسمان کوچک است و ساکنان آن چه نبوغ و خلاقیتی را به‌کار گرفته‌اند تا موفق شده‌اند فضاپیمای روباتیکی را به سفری دور و دراز از خانه بفرستند و از آن تصاویری به این وضوح دریافت کنند».

زمین و ماه از نگاه فضاپیمای کاسینی، مدار زحل، فاصله 1.5 میلیارد کیلومتری

شرح عکس: زمین و ماه از دید فضاپیمای کاسینی در بالاترین بزرگ‌نمایی ممکن، فاصله 1.5 میلیارد کیلومتری. برای مشاهده عکس در ابعاد بزرگ، اینجا را کلیک کنید.

جالب اینجاست که تصویر ارسال‌شده از مدارگرد مسنجر حتی کوچکتر است. در این تصویر سیاه‌وسفید دو لکه‌ درخشانی که زمین و ماه را نشان می‌دهند ابعادی کمتر از یک پیکسل دارند.

شون سولومون، محقق ارشد مسنجر می‌گوید: «تهیه این دو تصویر در یک روز و در دو سوی منظومه شمسی نشان می‌دهد چقدر در کاوش‌های نجومی پیشرفت کرده‌ایم. از سوی دیگر تفاوت‌های چشمگیر عطارد و زحل در شکل‌گیری و تکامل که از دریچه آنها به زمین چشم دوخته‌ایم به ما یاد آوری می‌کند، هیچ نقطه‌ای از کیهان، زمین ما نمی‌شود».

زمین و ماه از نگاه فضاپیمای مسنجر، مدار عطارد، فاصله 98 میلیون کیلومتری

شرح عکس: دو ستاره درخشان در تصویر وسط، زمین و ماه از دید دوربین مدارگرد مسنجر هستند. تصاویر سمت چپ و راست که توسط رایانه تهیه شده، وضعیت جغرافیایی زمین و ماه را از دید ناظر فرضی مستقر در عطارد در زمان گرفتن تصویر نشان می‌دهد. عددهای قرمز نوشته‌شده روی ماه، محل فرود ماموریت‌های آپولو 11 تا 17 بر سطح قمر بزرگ زمین است. برای مشاهده عکس در ابعاد بزرگ، اینجا را کلیک کنید.

60- پهن پاندا، جدیدترین امید برای تولید سوخت خودروها

دانشمندان باکتری‌هایی را در روده‌های پاندا پیدا کرده‌اند که می‌توانند گیاهان را به اتانول قابل استفاده به عنوان سوخت زیستی تبدیل کنند.


به گزارش دیلی تلگراف، محققان 40 نوع باکتری را در فضولات دو پاندای باغ وحش ممفیس به نام‌های یایا و لی‌لی پیدا کرده‌اند که می توان از آنها برای تولید سوخت زیستی استفاده کرد. آنها دریافته‌اند که این میکروب‌ها می‌توانند با بازدهی بسیار بالایی، مواد فیبری گیاهی را به قندهایی تجزیه کنند که پس از آن توسط باکتری‌های دیگر تخمیر می‌شوند.

دلیل این که این دانشمندان در شکم پانداها به دنبال این باکتری‌ها می‌گشتند این بود که این گونه در حال انقراض، رژیم غذایی تقریبا منحصر به فردی از چوب بامبو دارد. روده‌ پانداها برای هضم سریع بامبوتکامل یافته است، تا بتوانند از غذایی که از لحاظ مواد مغذی بی ارزش است، مواد مغذی کافی را برای خود تامین کنند.

دکتر اشلی براون، سرپرست این تحقیق در دانشگاه می سی سی پی، می‌گوید که این باکتری‌ها در روده پانداها آنزیم‌های بسیار نیرومندی را تولید می‌کنند که توان تجزیه مواد چوبی را دارند.

او می‌افزاید: «فاصله زمانی مابین خوردن و دفع کردن در پاندا بسیار کوتاه است، بنابراین این باکتری‌ها باید بسیار کارامد باشند تا از غذایی مثل بامبو، مواد مغذی را آزاد کنند. کارامدی، نکته کلیدی تولید سوخت زیستی است و به همین دلیل است که ما بر روی این باکتری‌ها در این جانوران غول پیکر تمرکز کرده‌ایم».

در حال حاضر، زباله‌های گیاهی برخی از گیاهان همانند ذرت و سویا نیز به پردازش ویژه‌ای برای شکستن ماده سلولوزی چوبی سخت نیاز دارد تا بتواند تبدیل به سوخت زیستی شود.

59- سبوح قدوس رب الملائکه و الروح

خانوم های محترم

شما کدوم گزینه رو برای مردان ترجیح میدین؟

1- صورت صاف

2- ته ریش

3- ریش کامل


پیشاپیش ممنون از لطف شما


-------------

سرانجام خروج فضاپیمای ویجر 1 از منظومه شمسی تایید شد. این فضاپیما سال 1977 به فضا پرتاب شده بود. در تصویر زیر که توسط ویجر گرفته شده است؛ سیاره ما را می بینید...

سوره بقره آیه 29. هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا ثُمَّ اسْتَوی‏ إِلَی السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلّ‏ِ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ  او خدایی است که همه آنچه را (از نعمتها) در زمین وجود دارد، برای شما آفرید؛ سپس به آسمان پرداخت؛ و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود؛ و او به هر چیز آگاه است.

-----


كارل ساكال فضانورد آمریکایی کتابی با همین عنوان نوشته است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

دوباره به این نقطه نگاه کنید


همین جاست.خانه اینجاست. ما اینجاییم تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا" مطمئن بوده اند٬ تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار، مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است.

زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید.


این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکدیگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند.

تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود. سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست. زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست - حداقل در آینده نزدیک - که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله٬ استقرار٬ هنوز نه.
خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم . گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد.

شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد.


58- ازدواج

بازدیدکنندگان محترم

لطفا معیارهاتون رو برای ازدواج ذکر بفرمایید

با تشکر

-------------

عکس   حذف   شد


57- سربازی

با دیدن تصاویر مانور ارتش در شمال شرق یاد دوران سربازی افتادم

یاد سربازانی که با کمترین امکانات از این مملکت دفاع می کنند

نه لباس درست و حسابی دارند، نه غذای درستی و نه آموزش درستی

تصاویر زیر مربوط به رزمایش همین روزهای ارتش هست

این سوال به طور جدی برای من ایجاد شده که هدف از اون کلاه های قرمز چیه؟ مگه سربازها لباس استتار نپوشیدند که از دور قابل رویت نباشند؟ پس چرا با گذاشتن اون کلاه های قرمز اون ها رو تبدیل کردیم به سیبل برای تک تیرندازان دشمن؟

اون ژ3 دست سربازها هم که مصیبتی هست برای خودش. همیشه خدا مشکل گیرکردن داره و اعصاب خورد کن هست. درسته تفنگ قوی ای هست ولی تقریبا تو یک خشاب 20 تایی 3-4 تاش گیر می کنه. تو جنگ چطور می خوان با این بجنگند خدا میدونه. مضاف بر این که خیلی سنگینه

تو این عکس هم کلاه های آهنی روی سر سربازان رو می بینید. کلاه هایی که شبیه قابلمه هست و تا اونجایی که یادمه یا تنگ بود یا گشاد. بعید میدونم بتونه مانع اثر گلوله بر روی سر بشه. موقعی که سرت میگذاری انگار یه قابلمه آهنی و سنگین رو گذاشتی رو سرت و بعد مجبوری باهاش بدوی. از رنگ و روی سربازها هم معلومه که تغذیه درستی ندارن. ما که خیر سرمون افسر بودیم و چند ستاره بر دوش، غذای درستی نداشتیم چه برسه به این بندگان خدا

56- شب جمعه

الان شب جمعست (فورا فکرتون نره سمت کارهای خاکبرسری)

مرگ در کمین ماست و عنقریب به سرای باقی خواهیم شتافت

برای درگذشتگانتون طلب مغفرت کنید تا آیندگان هم به یاد شما باشند

من معمولا برای همه اموات از فرزندان آدم علیه السلام فاتحه ای می خونم

شاید در این زمان  بالای 99% مردگان رو کسی یاد نمیکنه

با خوندن فاتحه ای که شاید 1 دقیقه هم وقتتون رو نمیگیره، میلیاردها نفر از اموات رو خوشحال کنید

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین...

55- سال نو

امسال دهمین سالی هست که ورود سال اولی ها به دانشگاه رو می بینم

امروز بعضی هاشون به همراه خونواده اومده بودن (مخصوصا دخترا)

حتی چند تا دانشجوی خانم ارشد رو دیدم که با بابا و ماماناشون اومده بودن

عمر سریع میگذره و من آدم بشو نیستم!

این رو هم بگم که ما تقریبا تمام تابستان رو دانشگاه میریم...

--------

خانوم ها لطفا بگن دوست دارند آقاشون! چه قدی داشته باشه؟

1) 150 تا 160 سانتی متر

2) 161 تا 170 سانتی متر

3) 171 تا 180 سانتی متر

4) 181 تا 190 سانتی متر

5) 191 تا 200 سانتی متر


54- تجاوز

آخه خواهر من!

چه نیازی هست که بچه 2-3 ساله رو آرایش کنی و بیاریش بیرون؟

شما اصلا میدونی این مواد شیمیایی که به سر و صورت این بیچاره میزنی چه آثار سوئی داره؟

------

بی ربط نوشت؛

نتایج یک پژوهش سازمان ملل درباره شش کشور شرق و جنوب شرق آسیا منتشر شده که مطابق آن تقریبا یک چهارم مردانی که به پرسش‌های این تحقیق پاسخ داده‌اند، دست کم به یک زن تجاوز کرده‌اند.

اغلب قربانیان این تجاوزها یا همسر یا دوست‌دختر این مردان بوده‌اند.

53- پیرزن

امروز با رفقا تو مترو بودیم که پیرزنی توجه من رو به خودش جلب کرد

ایشون 80-90 سال رو راحت داشت (شایدم بیشتر). جوری که من می ترسیدم همونجا جان به جان آفرین تسلیم کنه

اما در عین حال ایشون کاملا به خودش رسیده بود

از فرق سر تا نوک پا بنفش پوشیده بود. حتی لاک ناخن هاش

کلی هم به خودش سرخاب و سفیداب مالیده بود

در کل آدم جالبی بود!

-------

سوالی از خانوما داشتم

شماها مردان سفید، سبزه یا سیاه رو ترجیح میدین؟

52- سالوادور آلنده

11 سپتامبر سال 1973 کودتای امریکایی ژنرال پینوشه به حکومت قانونی سالوادور آلنده پایان داد. پینوشه به خاطر این خوش خدمتی تا 17 سال بعد بر شیلی حکومت کرد.

تجربه نشون داده دموکراسی تا اونجایی مطلوب آمریکا هست که با منافعش تضاد نداشته باشه، در غیر این صورت دیکتاتوری تنها انتخاب امریکا خواهد بود...

------------


کاغذ از هم می درد و قلم در هم می شکند

تا نام تبهکاری را رقم زند

که از کاخ سفید، مشق آدم کشی می کند.

هیچ کس بر زمین روی سعادت نخواهد دید

هیچ کس بر این سیاره کاری در خور نمی تواند کرد

تا هنگامی که آن دماغ همچنان در واشنگتن نفس می کشد.

این موش (نیکسون؛ رئیس جمهور وقت امریکا) می خواهد شیلی را بجود

و نمی داند که شیلیایی های کوچک

می خواهند به او درس شرف دهند

پابلو نرودا

ادامه نوشته

51- سنبل خان

یکی از دوستان من بسیار خوشتیپ و خوش استیل هست، اما در عین حال بسیار مبادی آداب و سر به زیر. اینقدر این پسر چشم پاکه که خانوم های محل کارم بهش میگن "سنبل خان".

در عوض همکاری داریم که قدش 150 سانته. بسیار بیریخت و بدهیکل. بر عکس رفیق قبلی، بسیار هیز! یه جورهایی آماده اعمال خاک بر سری در هر حال...

خدا خر رو میشناخت که بهش شاخ نداد. اگر این دومی جای اولی بود...