25,3- مازیار
دعا کنید خدا یه جو عقل به من بده
درسته که سنمون داره به سی سال نزدیک میشه، ولی رفتارها و شوخیامون مثل بچه مدرسه ای هاست.
آخه من چه میدونستم مازیار اون زیر چیزی نپوشیده!
چرا من از این شوخیای بی مزه دست بر نمی دارم؟
حالا دیدن من مهم نبود! مهم اون دو نفری بودن که بد موقع سر رسیدن و اون صحنه رو دیدن!
حالا با خودشون چه فکری می کنن؟
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 18:23 توسط یک بیوتکنولوژیست
|
آن قصر که جمشید در او جام گرفت