امروز روز بدی بود!

نمیشه توضیح داد!

خلاصه این که عصری، دو تا از خانوم ها داشتن گریه میکردن! سنشونم کم نیستا. بالای 30 هستن و یکیشون دو تا بچه هم داره. ولی با صدای بلند داشت گریه می کرد

من و محمد هم زدیم بیرون و یک ساعتی قدم زدیم. بدون این که یک کلمه با هم صحبت کنیم!

لطفا دوستان نگران نشن. قبل اون با اساتید گرامی جلسه ای داشتیم که نتیجه اون هم منجر به چیزی شد که بالا نوشتم

----------------

به کامنت ها سر فرصت پاسخ خواهم داد. ولی الان اعصابش نیست

----------------

زنان ایرانی، 2500 سال پیش، پایتخت شاهنشاهی، کاخ پارسه، در حال حمل هدایا


زنان ایرانی، 1392 خورشیدی، پایتخت جمهوری اسلامی، به دنبال مشتری